سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرمتش را، خیمه اش را، لشکرش را...بگذریم

کینه ی شمشیر زن ها اکبرش را...بگذریم

قاسمش را ضربه ها هم قامت عباس کرد

تیر بی رحمی گلوی اصغرش را...بگذریم

گوشه گودال بود و سایه ای نزدیک شد

روبرویش ایستاد و خنجرش را...بگذریم

عرش می لرزید حتی اعتنایی هم نکرد

گر چه از هر سو صدای مادرش را... بگذریم

چشمشان پیراهن صدپاره ی او را گرفت

چشم مردی هم گرفت انگشترش را...بگذریم

تا بیامیزند با هم استخوان و خون و خاک

اسبها را تاختند و پیکرش را...بگذریم

باز آتش کار خود را کرد و صحرا تار شد

ناله های دخترانش خواهرش را...بگذریم

کاروان آماده ی فریاد بود و ناگهان

روبروی محمل خواهر سرش را...بگذریم

بگذریم از کوفه و از شام، اما آنچه شد

می سپارم دست قلبم باورش را، بگذریم

عاقبت کنج خرابه، نیمه شب، دختر که دید-

چشم و ابروی پر از خاکسترش را...بگذریم

شاعرت انگشتهایش داغ شد، از تو نوشت

این غزل باروت بود و دفترش را...بگذریم




تاریخ : سه شنبه 93/8/13 | 6:2 عصر | نویسنده : آهو | نظر